من و هزار توهای ذهنم



بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار ای که دستت می‌رسد کاری بکن پیش از آن کاز تو نیاید هیچ کار اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند رستم و رویینه‌تن اسفندیار تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلق است دنیا یادگار این همه رفتند و مای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار ای که وقتی نطفه بودی بی‌خبر وقت دیگر طفل بودی شیرخوار مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالایی شدی سیمین عذار همچنین تا مرد نام‌آور شدی فارس میدان و صید و کارزار آنچه دیدی بر قرار خود نماند
دلم به بوی تو آغشته است. سپیده‌دمان کلمات سرگردان بر می‌خیزند و خواب‌آلوده دهان مرا می‌جویند تا از تو سخن بگویم کجای جهان رفته‌ای نشان قدم‌هایت چون دانهٔ پرندگان همه سویی ریخته است! باز نمی‌گردی، می‌دانم و شعر چون گنجشک بخارآلودی بر بام زمستان به پاره‌یخی بدل خواهد شد.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بیماری های کلیوی 0 سید حسین موسوی النصر Chris Nichole خرید و فروش عروسک های نمدی و ... بازار تره بار